جدول جو
جدول جو

معنی عطر فشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

عطر فشاندن
(بَ تَ)
عطر پراکندن. افشاندن بوی خوش. پاشیدن خوشبوی بر چیزی:
درودی شهشنه بر آن غار خواند
برون رفت و عطری بر آتش فشاند.
نظامی (از آنندراج).
عطر بر گلشن فشاندی خاک ریحان دوست گشت
ناز بر گلشن دمیدی گل نسیم آزار شد.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوا / خا دَ)
قطره زدن:
به راه دوست چو سالک شدیم قطره فشان
نشان آبله در راه جستجو شستیم.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
پاشیدن عنبر. بوی خوش دادن:
نه نافه بیارد همه آهویی
نه عنبر فشاند همه جودری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خُ شُ دَ)
شکرافشاندن. شکر پاشیدن. (یادداشت مؤلف) :
سنگست و سفال بر دل تو
گر بر سر او شکر فشانی.
ناصرخسرو.
، کنایه از شیرین زبانی کردن. (یادداشت مؤلف). گفتار شیرین و دلپسند بر زبان راندن. و رجوع به شکرافشانی وشکرافشان و شکر فشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
مخفف گوهر فشاندن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مُ دَ)
نثار کردن زر. بخشیدن زر:
دوستان درهوای صحبت دوست
زر فشانند و ما سر افشانیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطره فشاندن
تصویر قطره فشاندن
ریختن قطره، تردد کردن پوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار